وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
دیگه تو خاک وجودم? نه گلی هست نه درختی لحظه های بی تو بودن می گذره اما به سختی دل تنها و غریبم داره این گوشه می میره اما حتی وقت مردن باز سراغتو می گیره میرسه روزی که دیگه قعر دریا میشه خونم اما تو دریای عشقت باز یه گوشه ای میمونم
باور نمی کنی که این روزها چقدر دلم گرفته باور نمی کنی که خنده هایم چه بغض هایی را در خود پنهان دارد آری ... من ... با دقایقم ... با زندگیم لجبازی می کنم نازنینم ! غروب بار سنگین دلتنگی مرا هر شب به دوش می کشد سنگینی پلکهایم و نگاهی که دیدن را از یاد برده کورکورانه زیستن را خوب آموختم توان نوشتن ندارم واژه هایم گرد و غبار گرفته من باور کن که باورت کردم
|
دلا امشب به می باید وضو کرد
و هر ناممکنی را آرزو کرد
که ساقی باده ای نو در سبو کرد
خدا در چنته هر چه داشت ، رو کرد
خدا بر عالم و افلاک جان داد
به شکل مرتضی خود را نشان داد
برای عرش داور ، لنگر آمد
برای حضرت حق ، دلبر آمد
خدا امشب ز تنهایی درآمد
که بهر همنشینی ، حیدر آمد
خدا چون این گل خوشبوی بشکفت
هزاران بار بر خود یا علی گفت
خدا امشب سبو در دست گردید
علی را آفرید و مست گردید
ز بس که شد سراپا شاد با او
خدا دست اخوت داد با او...
دلا امشب به می باید وضو کرد
و هر ناممکنی را آرزو کرد...
تو در تمامی امکان، چو جان درون تنی
نکوتری ز کلام و فراتر از سخنی
اگر تمام نکویان شوند پروانه
تو در تجمّع آنان، چراغ انجمنی
جنان به باغ گلی ماند و تو صاحب باغ
جهان چو یک چمن است و تو سرو آن چمنی
به «قُل اَنَا بشرٌ مثلکم» شدی توصیف
مباد اینکه بگویند حیّ ذوالمننی
"تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد"
که جان جان جهانی و در لباس تنی
رواست تا همه ارواح با خضوع و خشوع
کنند سجده تو را بس که نازنین بدنی
کنند ناز به اهل بهشت در صف حشر
به روی اهل جهنّم، اگر تو خنده زنی
چگونه وصف تو را گویم؟ ای خدا مرآت!
که باب فاطمه و پیشوای بوالحسنی
گهر به خود ز چه نازد؟ تو لعل لب بگشا
که دُر پراکنی و رونق گهر شکنی