جان فدای آن لحظه که سبز÷وش با ÷رچم یالثارات الحسین (ع)در انتهای افق غباری ب÷ا میشود وتو با ذوالفقار حیدر و سوار بر اسب سفید قصه ها می آیی لحظه ها را به دست باد میس÷ارم . بگذار صادقانه بگویم کهنسالترین آرزوی دلم آرزوی وصال توست.آرزویی که برای به دست آوردنش تمام کلاف های عمرم را به بازارمعشوق فروشان برده ام.وخودم را درجرگه ی خریداران یوسف زهرا قرار داده ام.عزیزم:تو زیباترین دلیل برای شبهای قدرو شب زنده داری های منی.تو ضیاعین ودلیل امن یجیب منی.کاش میشد واژه ها را شست وشو داد و انتظار را تفسیر کرد ولی افسوس .... میدانی مرز انتظار کجاست؟ آنجا که قطره ی اشک منتظری سدی از دلوا÷سی ساخته و قطره قطره انتظار را ذخیره می کند. آنجاکه وجودش چون جرعه ای آب از تشنه ای رفع عطش میکند.آنگاه که میفرماید اگر شیعیان ما مرا اندازه ی قطره ای آب بخواهند هر لحظه ظهور من نزدیکتر میشود.محبوبم:هرروز که میگذرد بیشتراز قبل دلم برایت تنگ میشود.یابن الزهرا!(لیت شعری این اسقرت بک نوا؟)کاش میدانستم کجا وکی دلها به ظهور تو آرام خواهند گرفت؟؟؟آقا بیا که سیدعلی ما تنهاست و چاهی ندارد که غصه هایش را او درمیان بگذارد.به امیدآنروز 1170شمع را روشن میکنم و منتظرت میمانم. کاش میشد توهم از انتظار خسته شوی وبرای فرجت دعا کنی. ثانیه ها روزها ماههاو سالها میگذرد ومن همچنان منتظرت میمانم.به خدای کعبه میس÷ارمت.
دلم گرفته میان شکنجه ÷اییز چه باشم و چه نباشم بهار در راه است