بسم الله...
به پیشانی ام سربند میبندم رویش نوشته:"یا ابوالفضل العباس"....بغضم می ترکد...
ارباب:
همین طوری بهتش آنچنان آدم را میگیرد که لکنت این انگشت ها و این واژه ها را پایانی نیست...
صدای هل من ناصرت هنوز می آید در این بیابان ها
هرچه هم بگویند امنیت نیست
من امنیت را کنار تو حس می کنم
کاظمین:
چقدر آشناست اینجا..
سفره ی امام را احساس می کنم ...خواب های ندیده تعبیر می شوند...صدای دعای فرج می آید من به دست های کفشدار زل زده ام دست هایی که مطمئنم روزی کفش های تو را گرفته اند و تو احتمالا به او لبخند زده ای!
دوست داشتنم زکام شده انگار...کاش با لبخند نگاهم کنی...
مسجد سهله:
می گویند اینجا خانه ات خواهد بود ...به رد پایت فکر می کنم بچه ها زیارت آل یاسین می خوانند...دلم بهانه میگیرد... چقدر این درو دیوار ها برایت خوانده اند: السلام علیک حین تصلی و تقنت..السلام علیک حین ترکع و تسجد....السلام علیک حین تهلل و تکبر ...السلام و علیک حین تحمد و تستغفر... مسجد کوفه: چه آشناست..آن قدر آشناست که انگار وطنم بوده و خبر نداشتم...آنقدر آشنا که باید نماز هایم را کامل بخوانم آنقدر آشنا که اینجا مسافر نیستم.. چه قدر محرابش درد دارد برایم...چقدر محرابش حرف دارد از آن فزت ورب الکعبه ی مولایم... چه قدر محرابش صدای مولایم را شنیده...چه دلی دارد محرابش... مسلم و هانی هم هستند...برای مسلم ،نامه می نویسم...می نویسم میدانم بدبینی به این نامه ها ..خط نوشته هایم کوفی نیست...کاش مثل تو بودم برای موعودم...کاش دار الاماره ی کوفه باشد و من در خاک و خون غلتیده باشم .. نجف....
بغض های حراج شده دمار از روزگارم در می آورند
ایوان نجف را دیده ام و کفنم را خریده ام حالا ذوق مرگ دارم...تو قول دادی"ان یمت یرنی"
شفا میگیرد دلم از ابهت مولایم...بابای خوبم...ببخشم بابت نام سنگین شیعه و سبکی ایمان من!
از نماز صبح فردا با این همه دل تنگی چه کنم؟بغض هایی خسته در گلویم جوانه می زنند
..