تاریخ ، پیر و فرتوت
خاموش و سر به زیر
در راه بی نشان خود آرام می رود
با کوله بار سیاه و سنگین و کهنه اش
بی لحظه ای قرار
یکریز و ناگزیر
با خنده ای به لب و چشم اشکبار
در پشت سر به جاست از او رد سرخ خون
که امتداد آن
در دوردست ترین نقط? زمان
تا مرزهای شوم اولین جنون
تا پیش دامن قابیل می رسد.
از :
وحیدعمرانی