درود چندی پیش به محفلی ادبی که به منظور بزرگداشت حضرت حافظ برگزار شده بود دعوت شدم در آن محفل از بنده خواستند که برایشان یکی از غزل های حافظ را بخوانم منکه بسیاری از غزل ها را حفظ بودم ناگهان همه از ذهنم پاک شدند و تنها غزلی که درذهنم ماند این بود:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند
من ارچه در نظر یار خاکسار شدم رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند
چه جای شکر وشکایت ز نقش نیک و بد است چوبر صحیفه ی هستی رقم نخواهد ماند
سرود مجلس جمشید گفته اند این بود که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه که این معامله تاصبحدم نخواهد ماند
توانگرا دل درویش خود بدست آور که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند
برین رواق زب جد نوشته اند به زر که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
زمهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند...
بعد از قرائت این غزل و پایین آمدن از روی سن یکی از اساتیدم صدایم کرد و گفت دختر غزل دیگه بلد نبودی؟ نمیدونستم چه جوابی بدم!برگشت گفت باخوندن این غزل به این مجلس توهین شد...!!!منم که از حرفشون چیزی سر در نیاوردم با یه عذر خواهی مجلسو ترک کردم...هنوز هاج و واج دارم به حرف استاد فکر میکنم،کجای این غزل توهینه نمیدونم!!!