شرم می کنم وقتی کسی می پرسد خطت کدام است؟ خط اول خط دوم یا خط سوم؟؟!!! اما نه دوست من! روزگاری خط سومی بودم همان که "نه او خواندی نه غیر".... اما از "تولدم" خطم عوض شدو الان در خط امامم و ره برم،سالار صبور این قافله ست. شاید اگر شمس هم الان بود در "خط امام" بود نه "خط سوم"! * آدم هایی که من دیدم خیلی عجیب بودند..... دیر می آیند زود می روند... زود فراموش می کنند اما دیر فراموش می شوند....جغرافیای نگاهم را عوض کرده ام و آسمان را نزدیک تر می بینم بالاخره روزی آسمان زمین را در خود می کشد..... * دلم می خواست "ژان باتیست برنادوت" را از کتاب "دزیره"بکشم بیرون و برایش یک ساعت شعر بخوانم...دلم می خواست موهای "آرمیتا"ی "بی وتن" را بکشم و بلند بلند گریه کنم...دلم می خواست با "ارمیا" درد دل کنم...دلم می خواست جای "امیر خانی" بودم در "داستان سیستان"... دلم می خواست همه ی کسانی که دل آقا را خون کردند در یک منجنیق بریزم و به عطارد پرتاب کنم تا آن ها بمانند و "زئوسشان".... دلم می خواست شعر های سهراب را نقاشی کنم...دلم می خواست سوار کالسکه ی "پرین"بشوم....و "پینوکیو "را در آغوش بکشم..... دلم می خواست طنابی باشم که نفس "صدام" را گرفت....و لنگه کفشی که به "بوش" خورد... * اما ....الان فقط دلم می خواهد نسیمی باشم که در هوای نفست غرق میشود دلم می خواهد تو بیایی..آدینه ی موعود دستان تو دعای مرا رد نمیکند مادربزرگ گفت: خدا بد نمیکند مادربزرگ گفت: که او چشمهایست سرد ما را برای آب مردد نمیکند روی نگاه هیچکسی خط نمیکشد راه عبور هیچکسی سد نمیکند او مرزهای بسته شدن را شکسته است آیینه را به قاب مقید نمیکند او با حضور خویش نفس میدهد به ما کاری که هیچ "غایب مفرد" نمیکند