بنام او که درهمین نزدیکی است...
امروز روزشهادت امام محمدباقرع بود...دیشب مسجد دانشگاهمون مراسم بود
دوست داشتم برم؛با بچه ها رفته بودیم خونه ی سالمندان پیش مامان بزرگها وبابابزرگها...
بهشون گفتم برامون دعاکنند.دلم مسجد بود وخودم اونجا...
موقع برگشت به سرویس گفتم جلوی درب اصلی دانشگاه پیاده میشم...فاصله ی در تامسجد رو گریه کردم...
به یادبقیع...
وقتی رسیدم مراسم تموم شده بود و داشتند شعله زرد پخش میکردند...
دلم گرفت...
با خودم گفتم شاید لیاقت شرکت تو مراسم رو نداشتم...
شاید نه...
حتمألیاقت نداشتم...
تو سرویس نشستم وگریه کردم...
هنوز هم حالم خوب نشده...
چرا؟
؟؟؟