از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست، تو باید از آن ها دست بکشی.
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکیبایی زاده رنج و سختی است، شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است .
از خدا خواستم تا خوشی و سعادت ام بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت داده ام، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.
از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختی، تو را از دنیا دورتر و دورتر و به من نزدیک تر و نزدیک تر می کند .
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشید،
خدا گفت: نه!
بایسته آن است که تو خود سربرآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پرثمر شوی.
100روزگذشت...
و101امین روز شروع شد...
شمردن
کارهر روز من است...
توبه من نگاه نکن...
زندگی ات راکن...
خوش باش...
ازپس این دل دل زدن ها برخواهم آمد...
عاشقی هم عالمی دارد...
خداهمراهمی ام میکند...
.
.
.
خدانگهدارت باشد...