چیزهایی هستند که می دانی نادرستند،... کار هایی هستند که مطمئنی اشتباهند.
آدمهایی هستند که در زندگیت پر رنگند و برایت مهمند و نگرانشان هستی.
...
بعد می بینی این آدمها دارند مرتکب آن اشتباهات می شوند ،
دارند خودشان را بدبخت می کنند،دارند به ته دره سقوط می کنند.
...
تو می خواهی جلویشان را بگیری اما ...خب نمی شود. . .
آنها مختارند که انتخاب کنند و تو نمی توانی این اختیار را از آنها بگیری،
می دانی روزی پشیمان می شوند اما آن روز دیر است،
می دانی به جز خودشان به خیلی ها صدمه می زنند اما نمی فهمند.
همه اینها را می بینی و می دانی اما کاری از دستت ساخته نیست
آن آدم کر شده و نمی شنود ، کمر همت بسته که اشتباه کند
و به تو به چشم یک مزاحم نگاه می کند.
بعد یاد خدا می افتی که همه بندگانش را دوست دارد
و می بیند که اشتباه می کنند اما سکوت می کند تا آزادیشان را صلب نکند.
بعد یاد خودت می افتی که چقدر تا حالا خطا کرده ای
و خدا می دانسته که داری اشتباه می کنی اما گذاشته تا خودت بفهمی
هر چند دیر و وقتی فهمیده ای دستت را گرفته و بلندت کرده،
بعد نا خودآگاه آهی می کشی و می گویی عجب صبری خدا دارد...
و آن آدم را به دستان مهربان و قدرتمند خدا می سپاری و سکوت می کنی ...