1-
در دعواهای همیشگی
میان:
بودن یا نبودن...
ماندن یا نماندن...
رفتن یا نرفتن...
با توام عقل دست به عصا
چرا همیشه جانب احتیاط را می گیری؟!
می خواستم
پیش از آنکه خبرم را
به اطلاع دوستان و آشنایان برسانند
می خواستم
پیش از آنکه
خانواده های عزادار
پای خوبی هایم صحه بگذارند
می خواستم
تو را زندگی کنم ...
طنز تلخی بود
اتفاق ِ بی تو زیستن
از خنده
به گریه
افتادم . ..
3-
ملکی کلنگی نیستم
کز کرده زیر سایه برجها
قلعه ایی باستانی ام
سر؛گرم خورشید
دل ؛ داده به همصحبتی ابرها
دادم را در می آوری...
وقتی می آیی با لودر مرمتم کنی...