عاشق میان خود و معشوق فرقی قائل نیست...
مولانا حکایت شیرینی در وصف این مقام دارد و میگوید:"عاشقی به دیدار معشوق خود رفت و در زد.
معشوق پرسید کیستی؟ گفت: من. معشوق در را باز نکرد و گفت در این سرا فقط جای یک نفر است.
عاشق رفت و یکسال تمرین کرد که دیگر نگوید من هستم و دوباره به خانه معشوق بازگشت و چون
معشوق پرسید کیستی، گفت: پشت در هم تو هستی و معشوق در را باز کرد.