چشم وا کردم وخود را وسط صحن وسرا ، عرش خدا، کرب وبلا ،
مست و رها در دل آیینه جدا از غم دیرینه ولی دست به سینه
یله دیدم من سر تا به قدم محو حرم بال ملک دور و برم یک سره مبهوت به
لاهوت رسیدم چه بگویم که چه دیدم که دل از خویش بریدم به خدا رفت قرارم
نه به توصیف چنین منظره ای واژه ندارم سپس آهسته نشستم،و نوشتم
(فقط ای اشک امانم بده تا سجدهء شکری بگذارم )که به ناگاه نسیم سحری
از سر گلدستهء باران واذان آمدو یک گوشه از آن پردهء در شور عراقی و
حجازی به هم آمیخته را پس زدو چشم دلم افتاد به اعجاز خداوند به شش
گوشهء معشوق خدایا تو بگو این منم آیا که سراپا شده ام محو تمنا و نماشا
فقط این را بنویسید رسیده است لب تشنه به دریا دلم آزاد شد از همهمه دور
از همه مدهوش غم وغصه فراموش در آغوش ضریح پسر فاطمه
آرام سر انجام گرفتم.
استاد سیدحمیدرضا برقعی
نایب الزیاره شماهستیم...