این آخرین پستی هست که از نجف اشرف میذارم...
میخواستم عکسهای امشب رو براتون بزنم که بنا به دلایلی نشد،به قول همسرم شاید قسمت نبود
الان پشت پنجره ی مشرف به حرم مطهر حضرت علی ع نشستم...
اشک امانم نمیدهد که بنویسم...
شبهای زیبای این شهر را فراموش نمیکنم شبهایی که پا به آسمان میگذاشتم ودر صحنهایش تفرج
کنان با خالق خویش صحبت میکردم...
شبهایی که روبروی ایوان طلا مینشستم و از امامم میخواستم که در زندگی به من وهمسرم کمک کند...
هیچوقت مهم ترین اتفاق زندگی ام و شروع زندگی 2نفره ام را در محضر مبارک اولین امام شیعیان
در روز ولادت همسرش حضرت صدیقه الزهرا
در صحن حضرت زهرا(س) ،را فراموش نمیکنم...
لحظات خیلی سختی رو دارم پشت سرمیذارم؛کمتر از3ساعته دیگه باید نجف را به مقصد بغداد ترک کنیم...
اشک امونم نمیده...
گرچه به محض رسیدن به ایران سفر3روزه ای به مشهد مقدس توسط خونواده هامون تدارک دیده شده....
ولی....
خدایا بحق علی بن ابیطالب ع مارا با عشق علی ع بمیران...
(ناگفته نمونه تو این سفر 3شب هم همراه باهمسرم کربلا بودیم که نایب الزیاره دوستان بودم...)
پ.ن:
عکسهایی که مشاهده میکنید کپی گرفته شده است...
عکسهای خودمو انشالله بعدآمیذارم
التماس دعا