می نویسم آب و می نشینم به انتظار باران
می نویسم باران و دست هایم را چتر می کنم بالای سرم
می نویسم چتر و خیره می شوم به آسمان به دنبال ابرهای سیاه وسفید و خاکستری
می نویسم ابر و لب می گشایم برای فرا خواندن باد
می نویسم باد و در دل می گویم هر چه بادا باد! چشم می بندم و می خوابم نه برای خواب دیدن و نه برای خواب ندیدن.
می نویسم خواب و خمیازه را می کشم در امتداد لب هایم.
می نویسم لب و غنچه می شود تمام صورتم در جستجوی لب هایت
می نویسم غنچه و غنچه از غنچه ام می شکفد برای به یاد آوردنت و می شمارم روزها و شب ها را برای دیدنت. برای بوییدنت و برای بوسیدنت.
می نویسم روز و شب و بوسه و بو و دیدن و... اشک در چشمهایم حلقه می زند و ...
می نویسم اشک ومی روم روبه آینه برای پنهان کاری. برای پاک کردن اشک برای گم کردن خود برای ندیدن خود واقعی و لبخند می زنم از این همه دورویی ساده دلانه!
می گویم دل و دلم غنچ می رود برای دلم که هنوز می تواند عاشق بشود و عاشق باشد
می نویسم عشق و خنده ام می گیرد از خودم از کلماتم و از ...
می خندم و می گریم و ... نه من با همه فرق می کنم... من ممکن نیست بتوانم دیوانه شوم...