بچه که بودم
یاد گرفتم که : " دروغگو " دشمن خداست
آخر همه ی قصه ها
دروغگو رسوا می شد
هر چه دروغ بزرگتر ...
دروغگو رسواتر ...
اما ...
بزرگتر که شدم
هرچه بزرگتر شدم
دشمنی خدا با دروغگو ... کمتر می شد
رسید به جایی که احساس کردم : دروغگو با خدا صلح کرده است
حرف های خودش را به نام " او " می نویسد
آخرش هم جایزه می گیرد
تشویق می شود
وگاهی هم ... به باور من - که همیشه می گفتم دروغگو دشمن خداست -
می خندد
چه خنده ای ...!!!
حالا که برف پیری بر سر رویم باریده می خواهم باورهایم را درست کنم :
دروغگو دشمن خدا نیست
دروغگو پایان قصه ها رسوا نمی شود ...
کسی جرئت نمی کند به دروغگو بگوید : " دروغگو ..."
همه حرف های ریز و درشتش به نام " حرف های خدا " ثبت می شود .
این حرف ها آن قدر ،قشنگ ودل فریبند که همه را می فریبند...
و تازه رسیده ام به این جا که ..
.........
هر طوری که می خواهید ، تمامش کنید
....