خدایا،خدای عزیزم دراین شبها که با تو خلوت میکنم ومهمان تو میشوم وغزل امید را در آستانت سر میدهم آسمانی ترین شبهایی است که درعمرم تجربه کرده ام...
.
.
آن هنگام که به حیاط آسمانت پا میگذارم و در صحن هایش تفرج کنان ستاره میچینم وباتو سخن میگویم شیرین ترین لحظات من است...
.
.
من به تو عشق می ورزم وتو نهال مهر در درونم میرویانی...خدایاکمکم کن تاآسمانی شوم.الهی جرعه ای از خزانه ی بی کرمت و قطره ای از مهر آسمانیت را در این وجود خاکی کوچکم بچکان...
تا آن شوم که تو میخواهی...
درود
امروز خیلی بهم سخت گذشت...
بخاطر کارایی که داشتم مجبور شدم دو سه ساعتی بیرون از خونه باشم...
وای چقدر تشنه شده بودم...
به هر آب سرد کنی هم میرسیدم دستم رو میگرفتم زیرآب...
یادم میومد ازکربلا...
اشک تو چشام جمع میشد...
چی کشیدید یا اباعبدالله؟
چقدر سخته آب رو ببینی ولی نتونی بخوری...
چقدر سخته که از تشنگی رو به موت باشی و آب روبه روت باشه ولی خوردنش برات حرام باشه...
خداااااااااااااانجاتمون بده...
میترسم ازتشنگی روز قیامت...
خدایا کمکمون کن تا اون بشیم که تو میخواهی...
شرم می کنم وقتی کسی می پرسد خطت کدام است؟ خط اول خط دوم یا خط سوم؟؟!!! اما نه دوست من! روزگاری خط سومی بودم همان که "نه او خواندی نه غیر".... اما از "تولدم" خطم عوض شدو الان در خط امامم و ره برم،سالار صبور این قافله ست. شاید اگر شمس هم الان بود در "خط امام" بود نه "خط سوم"! * آدم هایی که من دیدم خیلی عجیب بودند..... دیر می آیند زود می روند... زود فراموش می کنند اما دیر فراموش می شوند....جغرافیای نگاهم را عوض کرده ام و آسمان را نزدیک تر می بینم بالاخره روزی آسمان زمین را در خود می کشد..... * دلم می خواست "ژان باتیست برنادوت" را از کتاب "دزیره"بکشم بیرون و برایش یک ساعت شعر بخوانم...دلم می خواست موهای "آرمیتا"ی "بی وتن" را بکشم و بلند بلند گریه کنم...دلم می خواست با "ارمیا" درد دل کنم...دلم می خواست جای "امیر خانی" بودم در "داستان سیستان"... دلم می خواست همه ی کسانی که دل آقا را خون کردند در یک منجنیق بریزم و به عطارد پرتاب کنم تا آن ها بمانند و "زئوسشان".... دلم می خواست شعر های سهراب را نقاشی کنم...دلم می خواست سوار کالسکه ی "پرین"بشوم....و "پینوکیو "را در آغوش بکشم..... دلم می خواست طنابی باشم که نفس "صدام" را گرفت....و لنگه کفشی که به "بوش" خورد... * اما ....الان فقط دلم می خواهد نسیمی باشم که در هوای نفست غرق میشود دلم می خواهد تو بیایی..آدینه ی موعود دستان تو دعای مرا رد نمیکند مادربزرگ گفت: خدا بد نمیکند مادربزرگ گفت: که او چشمهایست سرد ما را برای آب مردد نمیکند روی نگاه هیچکسی خط نمیکشد راه عبور هیچکسی سد نمیکند او مرزهای بسته شدن را شکسته است آیینه را به قاب مقید نمیکند او با حضور خویش نفس میدهد به ما کاری که هیچ "غایب مفرد" نمیکند
اللهم رب شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن
سلام خداجون دوباره مهمونی گرفتی
دوباره مارو دعوت کردی
خودت گفتی بیاین خوب!
ببخشید دست خالی اومدم مهمونیت
درعوض کلی خواسته دارم
باید دست پر ازمهمونیت برم
خب خودت گفتی ادعونی استجب لکم
خداجون هواموداشته باش
خداجون بهم توفیق بندگیتو تو این ماه بده
خداجون شیرینی عبادت رو بهم بچشون
خداجون دستمو بگیر و از منجلاب گناه بیرونم بکش
خداجون قدرت مبارزه با نفسم رو بهم بده...
دوستت دارم ...