سلام
امیدوارم حال همتون خوب باشه...
امروز میلی بدستم رسید که بعداز خوندنش جزاشک نتونستم کار دیگه ای کنم...
مولا، اسیر دست غرورم ، دعا کنید
اما همیشه تشنه ی نورم ، دعا کنید
اینجا هر آنچه رنگ خدا داشت ، مرده است
بیمار و بی حرارت و شورم ، دعا کنید
در این سرای بی هدفی ، انزوا پرست
از حس عشق و عاطفه دورم ، دعا کنید
از خطِ آخری که برایم کشیده اند
کم کم دگر به حال عبورم ، دعا کنید
یادش بخیر، آن دل پُر آبرو، دریغ...
حالا غریق شرمِ حضورم ، دعا کنید
گفتم که پاک می شوم از یمنِ نام تان
آقا تو را به اشک بلورم ، دعا کنید
******************************
من هم دلم برای شما تنگ می شود
اما برای قلب صبور م دعا کنید
اتمامِ انتظار نباشد به دست ما
ای شیعیان برای ظهورم دعا کنید ...
هنوز هم
مرا به جان “تو” قسم مى دهند…
مى بینى؟
تنها من نیستم که رفتنت را باور نمى کنم…!!!
1-
در دعواهای همیشگی
میان:
بودن یا نبودن...
ماندن یا نماندن...
رفتن یا نرفتن...
با توام عقل دست به عصا
چرا همیشه جانب احتیاط را می گیری؟!
می خواستم
پیش از آنکه خبرم را
به اطلاع دوستان و آشنایان برسانند
می خواستم
پیش از آنکه
خانواده های عزادار
پای خوبی هایم صحه بگذارند
می خواستم
تو را زندگی کنم ...
طنز تلخی بود
اتفاق ِ بی تو زیستن
از خنده
به گریه
افتادم . ..
3-
ملکی کلنگی نیستم
کز کرده زیر سایه برجها
قلعه ایی باستانی ام
سر؛گرم خورشید
دل ؛ داده به همصحبتی ابرها
دادم را در می آوری...
وقتی می آیی با لودر مرمتم کنی...
هوا خیلی سرده و با اینکه این خنکی رو یه جورایی دوست می دارم و احساس می کنم
توی یه قالب یخ ایستادم؛ اما از این سرمای بدون برف و بارون و رنگ زمستون زیاد دل خوشی ندارم...
یه جوریه که مجابم می کنه برای بهار دلتنگی کنم و کم کم توی دلم بگم: پس کی بهار میادددد...
خوب دوست دارم بهار رو دیگه...
البته الان که آسمون پر از ابرهای قلمبه و سفیده و ماه نیمه است
و مثل خورشید نورانی و البته ستاره هم داریم رو هم دوست دارم اما انگار توی بهار فعال تر می شم...! از اینکه این روزا خیلی تنبل شدم
ناراضی ام و باید درستش کنم... .
دیدار با دکتر اسماعیلی توی روزهای گذشته خوب بود و منو آروم می کنه این بانوی دوست داشتنی و بعد هم اینکه کلن خوبم.!!!
انگیزه و انرژی گرفتم و با اینکه هنوز مشکلات درونی رو دارم اما خوشحالم که هست...
به هر حال مرسی خدا جون که من توی این قایقه نشستم و فقط خودت هوامو داری که کدوم طرف برم.
دلم برات تنگ شده هانیه جونم...
کاش بودی
دوست ندارم عید بیاد...
پارسال عید یادته؟اومدم ساری؟عکست لب دریا؟؟؟
عزیزدلم هانیه رفتنت زود بود ...
خیلی...
خدابیامرزد
دلت که دریایی باشد
تازه می فهمی
چرا روزها آرامی...
شب ها طوفانی...!