و نوشته است...
اگر بیایی "دحوالارض"شاید بیایی....
باز ضربان قلبم بالا می رود،دست هایم می لرزد چشم هایم سرخ می شود و سرم گیج می رود
با دست هایم حساب می کنم...چند روز مانده تا؟
یعنی می شود همه چیز فرق کند؟
زهیر راهش را از ح س ی ن جدا کرده بود تا دلش نلرزد اما خدا برنامه های آدم هایی را که اهل حساب و کتاب اند راحت تر در هم میپیچد...
زهیر حسابش را نکرده بود که شاید آن خیمه نزدیک...خیمه ح س ی ن باشد....
صدایش زد...
دلش لرزید...
چون در دلش مهر ح س ی ن را داشت....
...
*
این چند روز هرجای حرم که می خواهم بنشینم...انگار نمی توانم
نمی شود که بتوانم....
مگر می شود این روزها حرم نیایی؟
نمی شود که بتوانم....
دست هایم را پنهان می کنم ....که ممنوعه چیدن هایم را تداعی نکند
...
....
........
من و عبای شما نه! من از خودم گله دارم
من از خودم که شمایی...چه قدر فاصله دارم....
دلم هوای صحن وسرایت راکرده آقا...
دلتنگ و دلشکسته ام....
دستم را بگیر....
نگذار نابود شوم....
.
.
.
التماس نور در بندگی هایتان...
چند ماه پیش یه خط موازی کنارم بود...
65روزیه که رفته ...حالا من شدم یه خط تنها...
دلم خیلی براش تنگ شده...
دارم نفس نفس نبودنش کم میارم...
کاش میفهمید...
کاش...
امیدوارم سخت ترین ثانیه های زندگیم
آسون ترین ثانیه های زندگیش باشه...
فقط میگم
آهای خط موازی
دلم برات خیلی تنگ شده...
مراقب خودت باش
.
.
.
به خدا میسپارمت...
دعام کن....
.
.
.
میان این همه غوغا، میان صحن و سرایت
بگو که می رسد آیا صدای من به صدایت؟
السلام علیک یا علی بن موسی الرضاع
میلادش پیشاپیش مبارک
التماس نور...
داداشی عزیزم قبولیت رو تو آزمون
دکتری بهت تبریک میگم.
امیدوارم تو همه ی مراحل زندگیت
موفق باشی...
خدا نگهدارت باشه...
ازطرف آجی کوچیکه...