23روز دیگه تا محرم مونده...
دیشب یکی از بچه ها گفت،بعد ازعید غدیر ثبت نام میکنن برا
آماده کردن مسجد برا محرم...
باشنیدن ماه محرم...
تموم بدنم لرزید...
محرم...
حسین ع...
خون...
شهادت...
تاریخ...
.
.
.نمیدونم...
احساس میکنم...
نمیدونم...
دوست ندارم...
دوست ندارم بیاد...
وای...
چجوری...
آخه چطور...
.
.
.
بگذار نقطه ها بگویند...
حرف دلم را...
84 امین روز هم
بدون تو
گذشت...
میسپارمت به خدای حسین ع...
دعایم کن...
دعا
بنام او که درهمین نزدیکی است...
امروز روزشهادت امام محمدباقرع بود...دیشب مسجد دانشگاهمون مراسم بود
دوست داشتم برم؛با بچه ها رفته بودیم خونه ی سالمندان پیش مامان بزرگها وبابابزرگها...
بهشون گفتم برامون دعاکنند.دلم مسجد بود وخودم اونجا...
موقع برگشت به سرویس گفتم جلوی درب اصلی دانشگاه پیاده میشم...فاصله ی در تامسجد رو گریه کردم...
به یادبقیع...
وقتی رسیدم مراسم تموم شده بود و داشتند شعله زرد پخش میکردند...
دلم گرفت...
با خودم گفتم شاید لیاقت شرکت تو مراسم رو نداشتم...
شاید نه...
حتمألیاقت نداشتم...
تو سرویس نشستم وگریه کردم...
هنوز هم حالم خوب نشده...
چرا؟
؟؟؟
چشمان خیس علقمه امواج رود بود
آن روز رود شاهد کشف و شهود بود
شکر خدا که راه تماشا گرفت خون
آخر هنوز صورت مادر کبود بود
این قصه آب می خورد از چشم شور ماه
نسبت به ماه طایفه از بس حسود بود......
در گذر از ثانیه های ملال انگیز حیات ، به این شعر اخوان رسیدم خطاب به خداوند
سروده است : خواندنش حال وهوای دیگری داشت ...
مگر پشت این پرده ی آبگون
تو ننشسته ای بر سریر سپهر،
به دست اندرت رشته ی چند و چون؟
شبی جبه دیگر کن و پوستین
فرود آی از آن بارگاه بلند،
رها کرده ی خویشتن را ببین.
زمین دیگر آن کودک پاک نیست.
پر آلودگی هاست دامان وی،
که خاکش به سر گرچه جز خاک نیست.
گزارشگران تو گویا دگر
زبانشان فسرده است یا روز و شب
دروغ و دروغ آورندت خبر....
در همین گیرودار لینکی را دیدم که سخت هراس آور بود
آنقدر تأمل برانگیز و هراسناک که مدت ها به گذر این ثانیه ها خیره بودم ...
شما هم ببینید ، حتمأ به دیدنش می ارزد .
http://www.worldometers.info/fa
نمی دانم چقدر صحت دارد ... اما هر چه هست ... هست .