وبلاگ :
حرفهاي آسماني
يادداشت :
آه نوشت 2
نظرات :
0
خصوصي ،
1
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
زهرا
ميگويد حواسش به شاخههاي پيچيده درختان بالاي سرش و قار قار کلاغها و آسمان صاف و آبي بود و نسيمي که به صورتش ميزد و موهايش را نوازش ميکرد، که ناغافل زير پايش خالي ميشود. استخوان مچ پا ميشکند. و از درد ضرباندار بياماني ميگويد که نفساش را بريده . ميگويد «ذق ذق»؛ ميگويد استخوان پايش ذق ذق ميکند، و سوزش درد موج ميزند در تمام بدنش و اشک امانش نميدهد و او با هر ردِ درد، به خود ميپيچيد. و من فکر ميکنم عاشقي يعني اين، يعني «ذق ذق» کردن، ذق ذقِ کردن دل..
پاسخ
دل من ماههاست دارد ذق ذق ميكند...گناهش اين است عاشق شده است..