مادری دارم آرام
بی پروا از سکوت آب ها
شوقش از برگ درختان افزون
نگاهش لطیف تر از انوار بهار
کلامش آفتاب ،صدایش باران
مادری دارم که
درس زندگی راآموخت
آموخت که چگونه گل را شاد کنم
عشق را بفهمم
دشت دل را خوشه خوشه پر کنم از گل شقایق
آموخت که چگونه دوست بدارم زندگی را
همچو صبحم یک نفس باقی ست با دیدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان بر افشانم چو شمع....
پ ن 1:
گاهی تصمیم می گیرم جدی تر از همیشه سکوت کنم....حس می کنم گاهی بد جور کم ام....
پ ن 2:
....
دلم را گره زده بودم به بند های کفنت رفیق ...
دلم را پس آوردی؟؟
پس چرا جایش هنوز در قفسه سینه ام خالی ست؟؟؟
قابل تو را ندارد...پس نده...در مرام شما نیست تحفه ی درویش را هرچند بی مقدار پس دهید...نگه دار برای آن روز مبادایی که در صفحه های تقویم نیست...
دیدی بطری ام را گم کردم خود هور را آوردی همین حوالی...
دست مریزاد....رفیق به تو می گویند....
پ ن3:
از خزانه ی غیبم دوا کردند...
دوایی که درد را در خودش محو کرد
دوایی به وسعت یک حضور عمیق دو آشنا در اوج حزن همیشگی ام...
شکرش را بلد نیستم...
اما از جنس همین بیت است:
گر سر هر موی من گردد زبان
شکرهای تو نیاید در بیان
خدایا
اینک که در خلوت خود تنها مانده ای
و از آنان که می گویند : «دوستت داریم » شمشیر خورده ای ....
با ما که دوستت داریم و زبانی به فریاد نداریم
مهربان تر می شوی ؟
حرف هایمان را می شنوی ؟
درد هایمان را می بینی ؟ ...
در انتظار پاسخ تو :
از سرزمین من
من شدم نی و تو شدی نی زن، مرا گذاشتی روی لبهایت و دمیدی.
نفست که توی تنم ریخت، هوا پر شد از موسیقی دوست.
فرشته ها به رقص آمدند و زمین دور خودش چرخید.
نواختن من، جشن ملکوت بود و پایکوبی هستی. دم تو آتش بود و نوای نی، عشق.
من شدم نی و تو شدی نی زن.
اما فراموشم شد که نی اگر خالی نباشد، نی نیست. پر شدم.
دیگر برای تو جایی نمانده بود.
مرا گذاشتی روی لبهایت و باز هم دمیدی؛
اما دیگر صدایی نیامد. فرشته ها گریستند و شیطان دور نی ات رقصید.
این روزها نسیم از سمت بهشت می وزد.
این روزها هوای بوی تو را دارد.
این روزها صدای ساز تو می آید.
و من دوباره به یاد می آورم که من نی بودم و تو نی زن.
آه، آی یگانه ای نی زن! این نی دلتنگ دم توست. دلتنگ نواختنت. نی کوچکت را بنواز.
(فروغ)
باسم رب النور...
"ألم یعلم...بان الله یری؟؟!!
چقدر پشت گوشم سنگین شده...
بس که...
حرف هایت را پشت گوش انداختم!
*
پ ن 1:
چشم هایت را قرض می دهی؟
اینجا خیلی تاریک است
بی نور نگاهت ،گم می شود دلم....
پ ن2:
جان ما که قابل تو را ندارد...
آن از پاراچنار این هم از بحرین
اما از جان ما چه می خواهند؟
پ ن 3:
دست پشیمانی به پیشانی گرفتم
یک ننگ پوشانید ننگ دیگری را........