در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
می گویند خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و
بدین ترتیب همدیگررا حفظ کنند...
وقتی نزدیکتر به هم بودند گرمتر میشدند ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد
بخاطرهمین تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ولی از سرما یخ زده میمردند...
ازاینرو مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان از منقرض شود.
پس دریافتند که بهتر است باز گردند و گردهم آیند و آموختند که : با زخم
های کوچکی که همزیستی با کسان بسیار نزدیک بوجود می آورد زندگی کنند ،
چون گرمای وجود دیگری مهمتراست...
و این چنین توانستند زنده بمانند...
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد بلکه آن
است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنارآید و خوبیهای آنان را تحسین
نماید...
سخن روز : بدبختی این حسن را دارد که دوستان حقیقی را به ما می شناساند... بالزاک
بس درسر زلف بتان جا کردی ای دل
مارامیان جمع رسوا کردی ای دل
اینم یه عکس برا پست قبل ایامتان بدون معصیت و پشیمانی بای...
درغروبی دلپذیر دختران قالیباف شاد و خندان از کارگاه روستا به خانه های خود می رفتند ! علت شادیشان را جویا شدم گفتند که بافت قالی شان به اتمام رسیده و ارزیاب فردا برای قیمت گذاری و بردن آن می آید ! حیفم آمد نتیجه کارشان را نبینم ! آرام وارد کارگاه شدم.
درسینه قالی متصل به دار، نقش در نقش و رنگ در رنگ نهفته بود ! در آن سکوت متوجه گفتگویی شدم !دقت کردم ! گفتگوی دار و قالی بود ! قالی با بغض پرسید :
پس گفتی فردا ما را از هم جدا می کنند! باورش چقدر سخت است ! ایکاش جدایی نبود ! پس از سکوتی میان آن دو قالی ادامه داد: ای عزیز خرمند، در حلقه و اتصال تو من وجود یافتم ! و ازاولین رج ها وپیوند تارها و پودها به گره ها پاسخگوی سوالات و ندانسته هایم بودی و از خود و نقشهای وجودم مرا آگاه ساختی حال باز توبگو! ومرا آگاه ساز که چرا انسان ها چنین می کنند؟ رشته ها را می تنند و رنگ می کنند اجزا یی را پیوند می دهند وخلق می کنند وانس می آفرینند و می برند وجدا می کنند ؟ درپس این پرده راز جدایی چیست ؟
دار صبورانه گفت : این قانون خلقت است !
روزی انسان در حلقه ای و بر داری با تارعقل و پودعشق بر هستی نقش بست !
نقشی از همه مخلوقات عالم ! و تو حال می دانی که اگر پودی نباشد اجزا (گره هاوپیوندها) از هم گسسته خواهند شد! اوهم عاشق دارخویش شد ! و ناتوان از درک قانون دار و قالی ! او هم یک قالی (سخنگو) است ! وغافل بود از روز جدایی اش از دار ! او هم از دار دادار آسمان جدا و بر کف کارگاه اسفل زمین افتاد !
قالی پرسید : آیا در این قانون رجعتی و وصالی هم هست ؟
دار گفت : هرقالی رشته در رشته وتاردر تار و گره در گره در هم آمیخته ومتصل و رج در رج نقشی را متجلی می شود! اما بدان قانون دیگری هم هست بنام قانون فرش وسقف !
ترا برای مفروش کردن منزل و منزلها خواهند برد ! ووجود پرنقش و رنگ تو شاهد به نگاه سقف یک دست و یک رنگ خواهد بود تو در منزلها جز سقف همدمی دیگری نداشته و چیزی غیر او نخواهی دید ! مراقب باش عاشق سقف نشوی ! که اگر عشقی پدید آید حاصل وصال سقف و فرش آوار است ! و کسانی که بین سقف وفرش هستند هلاک می شوند .
قالی پرسید : آیا انسان ها از این قانون خبر دارند؟ و می دانند در وصال ها نا بودی است ؟
دار گفت : اکثرا نمی دانند ! تارشان در تارک دنیا و پود در پویندگیشان است و به اشتباه گره بر گره می زنند !
غافل ازآنکه باید هر روزگرهی باز کنند و پودها همان عشق های زمینی خود پاره کنند و اجزایشان گسسته و بی نقش و رنگ فنا و محو در بی انتهای حلقه دارخود شوند که در این عمل است وصال او !
نا بودی یعنی نا بودن و همه را یار بودن و همه را یار بودن کاری است خدایی که فقط او می تواند به درک آن برسد اگر خود را نبیند که بزرگترین آفت او مغرور و مغروق نقش خویش شدن ودر حلقه آن دار ماندن است .
سَلاَمٌ عَلَیْکُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ
درود بر شما به آنچه صبر کردید . راستى چه نیکوست فرجام آن سراى (رعد ??)
از کارگاه خیال به خود آمدم از این درس :
ای قالی جوشقانیF : تا خود را نقش می زنی قالی و قالیباف تویی بردار دنیا چه گره می زنی و دخیل می بندی ؟ می بندی خود را به دارفانی و دل می بندی به تار و پودی که زوال پذیر است و نقش می کنی نقش هایی که قبلا آفریده شده اند وبا نقشهای ذهن خود زمین را مفروش و بر بافته های خود یا قالی وجود خود پا می نهی ! از منظر ارزیاب جهان هستی چند می ارزی ؟
دل نوشته ای از دکتر سعید جوشقانی
از شب به شب رسیدیم
از کوچه ها به بن بست....
ای دست های بسته
چشم به اشک نشسته
راهی به روزنی نیست ؟؟