غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار شدن هم دارد
هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند
عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد
عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت
چشم بیمار شده تار شدن هم دارد
همه با درد به دنبال طبیبی هستیم
دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد
ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست
بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد
آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده
این همه عقده تلنبار شدن هم دارد
از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند
لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد
نکند منتظر مردن مایی آقا؟!ـ
این بدی مانع دیدار شدن هم دارد
ما اسیریم اسیر غم دنیا هستیم
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
معلم عزیز ، استاد بزرگوار، تو را به چه مانند کنم . دل دریاییت لبریز از آرامش است همچون
کوه استوار از حوادث روزگار ایستاده ای و همچون ابر، باران پر شکوه معرفت بر چمن های
دشت دانش آموختگی فرو می ریزی . خورشید نگاهت گرمابخش وجود ما وحرارت کلبه ی
سرد یأس و ناامیدی و ارمغان شور و شعف است . غنچه ی تبسمی که از گلستان لبهای
تو می روید، طراوت لحظه های ابهام و زیبا یی بخش خانه ی وجود ماست . کلام روح بخش
و دلنشین تو موسیقی دلنوازی است که بر گوش جان می نشیند و اهنگ زندگی را به
شور در می آورد. روانی به لطافت گلبرگهای ارغوان داری که از احساس و شور و شعف لبریز
است . دستهای روشنت سپیدی خود را از گل بوسه های گچ گرفته و شمع وجودت از
نیروی ایمان و انسانیت شعله ور است . سرخی شفق ، تابش آفتاب ، نغمه ی بلبلان ،
صفای بستان ، آبی دریاها ، همه و همه را می توان در تو خلاصه نمود . معنای کلام امید
بخش تو همچون نسیم صبحگاهان نشاط بخش روح خسته ماست . علم آموزی و صبر
ایمان را از پیامبران به ارث برده ای و به حقیقت وارث زیبایی ها بر گستره ی گیتی
هستی . قدوم سبز تو سبزینه ی کوچه باغ های زندگی و صفا بخش خاطر پر دغدغه ی
ماست . طپش قلب تو آهنگ خوش هستی و جوشش نشاط در غزل شیوای زندگی
است . تو روشنایی بخش تاریکی جان هستی و ظلمت اندیشه را نور می بخشی . ‹‹ و ما
یستوی الاعمی والبصیر . و لا الظلمات ولا النور ›› وهرگز کافر تاریک جان کور اندیش با مومن
اندیشمند خوش بینش یکسان نیست وهیچ ظلمت با نور یکسان نخواهد بود . چگونه
سپاس گویم مهربانی ولطف تو را که سرشار از عشق ویقین است . چگونه سپاس گویم
تأثیر علم آموزی تو را که چراغ روشن هدایت را بر کلبه ی محقر وجودم فروزان ساخته
است . آری در مقابل این همه عظمت و شکوه تو مرا نه توان سپاس است ونه کلام وصف .
تنها پروانه ی جانم بر گرد شمع وجودت ، عاشقانه چنین می سراید : معلم کیمیای جسم
و جان است … مــعلم رهنمای گمرهان است…. شـده حک بر فراز قله ی عشق …. معلم
وارث پیغــــمبران است
نمی دانم کدامین جمله را برای توصیف محبت هایتان بنویسم . نمی دانم چگونه شما را
توصیف کنم ، معلمی از جنس بلور ، آسمانی و مهربان ، چقدر زیبا واژه ها را آسمان می کنید .
ای که الفبای زندگی را از سرچشمه ی نگاهت آموختم روزت مبارک
پسر نوح به خواستگاری دختر هابیل رفت.دختر هابیل جوابش کرد وگفت:نه هرگزهمسری ام را سزاوار نیستی تو بابدان نشستی و خاندان نبوتت گم شد.تو همانی که برکشتی سوار نشدی. خدارا نادیده گرفتی و فرمانش را.به پدرت پشت کردی به پیمان، وپیامش نیز.
غرورت،غرقت کرد.دیدی نه شنا به کارت آمد ونه بلندی کوه ها!
پسرنوح گفت:اما آن که غرق می شود،خدا را خالصانه تر صدا می زند،تا آن که بر کشتی سوار است.من خدایم را لا به لای توفان یافتم،در دل مرگ و سهمگینی سیل.دختر هابیل گفت:ایمان،پیش از واقعه بکار می آید.درآن هول و هراسی که تو گرفتار شدی،هرکفری بدل به ایمان میشود.آن چه تو به آن رسیدی ایمان به اختیار نبود،پس گردنی خدابود که گردنت را شکست.
پسر نوح گفت:آنها که بر کشتی سوارند،امنندوخدایی کجدار و مریز دارند که به بادی ممکن است از دستشان برود.من اما غریقم که به چنان خدای مهیبی رسیدم که با چشمان بست نیز میبینمش وبا دستان بسته نیز لمسش میکنم.خدای من چنان خطیر است که هیچ توفانی آن را از کفم نمی برد.
دختر هابیل گفت:باری تو سرکشی و گنهکاری وگناهت هرگز بخشیده نمیشود.
پسر نوح خندید و خندید و خندیدوگفت:شاید آن که جسارت عصیان دارد شجاعت توبه نیز داشته باشد.شایدآن خدا که مجال سرکشی داد،فرصت بخشیده شدن هم داده باشد.
دختر هابیل سکوت کرد،وگفت:دنیا کوتاه است و عمر آدمی کوتاه تر.مجال آزمون و خطا این همه نیست.پسرنوح گفت:به این درخت نگاه کن به شاخه هایش پیش از آنکه دستهای درخت به نور برسد پاهایش تاریکی را تجربه کرده است.گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد.گاهی برای رسیدن به خدا باید از پل گناه گذشت.
من اینگونه به خدا رسیدم راه من اما راه خوبی نیست راه تو زیباتر است،راه تو مطمئن تر،دختر هابیل!
پسرنوح این راگفت و رفت.دخترهابیل تا دوردست ها تماشایش کرد و سالهاست که منتظر استوسالهاست که با خود می گوید:آیا همسری اش را سزاوار بودم!!!
گر نخل وفا بر ندهد ،چشم تری هست
تا ریشه در آب است،امید ثمری هست
هر چند رسد آیت یأس از در و دیوار
بر بام ودر دوست ،پریشان نظری هست...