السلام علیک یا ثامن الحجج(ع)...
سلام دوستای گلم...
امشب 28 اریبهشت ماه پنجشنبه شب...
مشهد مقدس...
طرقبه؛هتل ثامن...
دلم گرفته...همه خوابیدن...
من آباژور رو روشن کردمو دارم مینویسم...
هنوز ازون موقعی که اومدیم وقت نکردیم حرم بریم...
خداکنه فردا بریم...
کاش امشب میرفتم حرم...
کاش...
ازون موقعی که پامو گذاشتم تو مشهد دارم مثل ابر بهار گریه میکنم...
دلیلشو فقط خودم میدونم و خداوامام رضاع...
خدایا کمکم کن...
نایب الزیاره همتون هستم...
شماهم دعام کنید
این آخرین پستی هست که از نجف اشرف میذارم...
میخواستم عکسهای امشب رو براتون بزنم که بنا به دلایلی نشد،به قول همسرم شاید قسمت نبود
الان پشت پنجره ی مشرف به حرم مطهر حضرت علی ع نشستم...
اشک امانم نمیدهد که بنویسم...
شبهای زیبای این شهر را فراموش نمیکنم شبهایی که پا به آسمان میگذاشتم ودر صحنهایش تفرج
کنان با خالق خویش صحبت میکردم...
شبهایی که روبروی ایوان طلا مینشستم و از امامم میخواستم که در زندگی به من وهمسرم کمک کند...
هیچوقت مهم ترین اتفاق زندگی ام و شروع زندگی 2نفره ام را در محضر مبارک اولین امام شیعیان
در روز ولادت همسرش حضرت صدیقه الزهرا
در صحن حضرت زهرا(س) ،را فراموش نمیکنم...
لحظات خیلی سختی رو دارم پشت سرمیذارم؛کمتر از3ساعته دیگه باید نجف را به مقصد بغداد ترک کنیم...
اشک امونم نمیده...
گرچه به محض رسیدن به ایران سفر3روزه ای به مشهد مقدس توسط خونواده هامون تدارک دیده شده....
ولی....
خدایا بحق علی بن ابیطالب ع مارا با عشق علی ع بمیران...
(ناگفته نمونه تو این سفر 3شب هم همراه باهمسرم کربلا بودیم که نایب الزیاره دوستان بودم...)
پ.ن:
عکسهایی که مشاهده میکنید کپی گرفته شده است...
عکسهای خودمو انشالله بعدآمیذارم
التماس دعا
اینجا دارن اذان میگن
اونجارو نمیدونم
اینجا من برای برآورده شدن همه آرزوهات دعا کردم
تورونمیدونم
تو من و به خدا سپردی یا نه
نمیدونم؟
ولی تو تا آخره دنیا تو قلبم میمونی
این و خوب میدونی
مواظب خودت و همه خاطره هامون باش
بخاطرتمام لحظه هایی که برام ساختی ممنونم
فراموشم نکن!...
چشم وا کردم وخود را وسط صحن وسرا ، عرش خدا، کرب وبلا ،
مست و رها در دل آیینه جدا از غم دیرینه ولی دست به سینه
یله دیدم من سر تا به قدم محو حرم بال ملک دور و برم یک سره مبهوت به
لاهوت رسیدم چه بگویم که چه دیدم که دل از خویش بریدم به خدا رفت قرارم
نه به توصیف چنین منظره ای واژه ندارم سپس آهسته نشستم،و نوشتم
(فقط ای اشک امانم بده تا سجدهء شکری بگذارم )که به ناگاه نسیم سحری
از سر گلدستهء باران واذان آمدو یک گوشه از آن پردهء در شور عراقی و
حجازی به هم آمیخته را پس زدو چشم دلم افتاد به اعجاز خداوند به شش
گوشهء معشوق خدایا تو بگو این منم آیا که سراپا شده ام محو تمنا و نماشا
فقط این را بنویسید رسیده است لب تشنه به دریا دلم آزاد شد از همهمه دور
از همه مدهوش غم وغصه فراموش در آغوش ضریح پسر فاطمه
آرام سر انجام گرفتم.
استاد سیدحمیدرضا برقعی
نایب الزیاره شماهستیم...
گفت استاد مبر درس از یــاد
یاد باد آن چه مرا گفت استاد
یاد باد آن که مرا یاد آموخت
آدمی نان خورد از دولت یـــاد
هیـــــچ یــادم نرود این معنی
کـــه مرا مادر من ،نـــادان زاد
پـــــدرم نیز چو استـــادم دید
گشــــت از تربیــــــت من آزاد
پس مرا منت از استـــــاد بود
که به تعلیم من اُستـــــاد اِستاد
هر چه می دانست آموخت مرا
غیر یک اصــل که نا گفته نهاد
قدر استــــاد نکو دانستن
حیف استاد به من یاد نداد