در آستانه مبارکت نجوا می کنند کروبیان و ملکوت صحنهایت را به نظاره نشسته اند
در خیابان آرزوی بهشتیان بین الحرمین، آسمانی که دو خورشید در آن می
درخشد و زیر آن قبه نورانی وضریح نقره ای برترین اشرف مخلوقات عالم تا اوج می شود پر گشود...
تا آنجا که سیطره نورا فوق نور
را در جاودانه ها می توان نظاره کرد و آنگاه در بالاترین لحظه شیدایی و بر فراز سپهر بلند زمین،
در برابر عظمت عشق الهی تو
حقیرانه زانو می زنم تا ندا بر آرم بر فرشیان و عرشیان که ...
که کربلا بهشت من است ...کربلا سرزمین قلبهای عاشقی است که
قرنهاست سرافرازی تو را شهادت می دهند و کربلا حقیقتی است
که نور ماندگار هدایتت را بر سر تمام ظلمت فریاد می کشد ....
در این قطعه از جنت صدای بال و پر فرشتگان در نوای نیایش
و قرآن معراجی بی نظیر را به تصویر گشیده است ....
سلام بر چشمانی که هر صبح و شام به جای اشک خون می گرید ...
سلام بر کشته اشکهای روان .... این بار هم آمده ام با قلمی
ناتوان و دلی سرشار از مهرت ... و دلتنگی همیشه که با من است ....
و دلی که همیشه برای شمیم رایحه ی ناب کربلایت که
زیباترین مکان بهشتی زمین است تنگ است.
قتلگاه سرخ روز عطش در پی تشنه کامی تو سرشار از عطر ناب بهشت گشت،
وقتی خون سرخت که خون خداست با حرارتی ابدی جاری شد بر سطح بی جان خاک،
جان بخشید و رویاند ، عزت آفرید و تجلی
کرد و تمامی آزادگی ات را در مسلخ مظلومیت به نظاره نشست و فریاد نور شد و چراغ هدایتی گشت
بر سیطره ظلمانی تردید
بشر!خون تو متبرک کرد تمام بهشت را و سرسپردگی تو ،
بر این تربت پاک عظمت بخشید! آنگاه که تو بندگی را به اوج رساندی خاک
کربلایت از خاک بهشت عطرآگین شد و چون قدم گذاردی به اوج و بی نهایت ،
خدا برایت آغوش گشود تا از آن او شوی و این معراج
بی نهایت ، غایت آرزویت بود مولاجان ...کربلا... این تربت خورشیدی ،
در غروب بی انتهایی ترین روز تلخ تاریک تاریخ ، به حرمت
خون مطهرت شرف یافت تا برتر از عرش اعلی شود ....
من تو را در همه کرب و بلا می بینم
هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم...
*سید حمیدرضا برقعی*
آخرین فریاد را
بی صدا
فراز دست گرفتی
پاسخ حرمله بر قلب جهان نشست...
(استاد شکارسری)