امشب...
17 آبان 1390...
خوابگاه فرزانگان...
یکی ازاشعار زهیر بن ابی سلمی رو که شاعر
عرب هست رو حفظ کردم...
شاعر عصر جاهلیت...
حوصلم سر رفت...
گفتم بیام وب رو به روز کنم...
ثایه به ثانیه زندگیم تکراری شده...
کاش میشد همه چیز رو به زبون آورد...
افسوس...
احساس میکنم دارم تو صفحات سررسید مینویسم...
ازکی بنویسم...
ازچی...
ازگذشته ی تاریک...؟
یا ازآینده ی مبهم...؟
خدا روشکر...
امروز فهمیدم خیلی ناشکرم...
امروز خیلی چیزاروفهمیدم...
هرروز دارم بیشتر میفهمم...
وهر روز دارم به دیروز خودم...
افسوس میخورم...
کاش زودتر میفهمیدم...
چقدر دانستن قشنگه...
امروز از روزای قبل بیشتر دوسش داشتم...
شاید بخاطر این بود...
که امروز خیلی چیزارو فهمیدم...
.
.
.
کاش میشد زندگی را دوره کرد...
.
.
.
!
!
!!!
سلام بر نفس تو به گاه جان دادن
سلام بر حرکاتت به وقت افتادن
سلام ،سبز درخشان سپید روینده
سلام زمزم خونت همیشه پوینده...
«شاعر کنار دفترش افتاد از نفس..»
میخواستم بنویسم برای امشب که دلم گرفته است...
دیدم که دلم به نوشتن نیست...بغض دارد
«به کربلا هم اگر نرسی
کربلا تو را در آغوش خواهد فشرد
مگر نه این که
کل ارض کربلا....»
فرات،تشنه گذشت و شهید جاری بود
چقدر زخم عطش بر فرات کاری بود
هنوز،هق هق گریه است در گلوی فرات
که در حضور خدا رفت آبروی فرات
نخواه که تشنه بمیرم نمی نگاهم کن
بگو که راه کدام است سر براهم کن...
«کل ارض کربلا
پس...
ما رأیت الاّ جمیلا...»
امروز....
17 آبان 90...
بعد از کلاس گلستان...
دلم گرفته...
دلم هوای کربلا کرده...
نمیدونم چرا احساس میکنم
محرم امسال با همه ی محرم های دیگه فرق میکنه...
خیلی منتظرشم...
هم من...
احساس میکنم دوست دارم زودتر بیاد...
یا امام حسین ع ...
خودت کمکم کن...
التماس نور
از کتاب استقامت یک ورق افتاده بود
خون خورشید دو عالم برشفق افتاده بود
قامت مولا شکست از ظلم اعدا تا که دید
پیکر عباس بی دست و رمق افتاده بود
____________________________________
لالهای شد پرپر و آلالهای شد چاک چاک
ناگهان برخاست صوت یا اخا ادرک اخاک
بر سر نعش برادر تا که شد حاضر حسین
آسمان در لرزه آمد زان وداع دردناک
___________________________________
خواست برخیزد ز جا عباس اما کو دو دست؟
خواست بیند روی مولا تیر بر چشمش نشست
اشک مشک از ناوک مکر عدو بر خاک ریخت
قلب سقای حسین چون فرق خونینش شکست
___________________________________
سرور لب تشنگان گفت ای به چشم فتنه خار
خیز از جا کودکانم را درآر از انتظار
آه خون بارید آن دم نور چشمان علی
گفت چون در خیمه گاه آیم به روی شرمسار؟
__________________________________
کربلا عطشان فضا غرق سکوتی آتشین
دشت سوزان آسمان در التهابی بی قرین
پیکری خونین به دور از خیمه های سوخته
پرچمی برپا کنار جسم سقا بر زمین
سروده ی برادر عزیزم آقای مسلم نادعلیزاده
نازنینه خاله...
عزیزدلم...
خاله قربونت بره ...
تولد یک سالگیت مبارک...
یه عالمه آرزوهای خوب برات دارم...
زیر سایه مامان وبابا بزرگ بشی هم تو کوچولویه خاله هم ملیکا جون