امشب....
22 آبان 1390...
تولد 23 سالگیت...
کاش بودی....
کاش اینقدر زود نمیرفتی...
الی خیلی بی تابی میکنه...
برات قرآن میخونیم...
من,الی,آذین...
برای آرامش روحت جواد...
خدا رحمتت کند...
تولدت را تبریک میگیم...
گرچه نیستی...
دلی در خون نشسته دوست داری؟
بگو قلبی شکسته دوست داری؟
تورا ای عشق ! بی سر دوست دارم
مرا با دست بسته دوست داری؟
نه تنها تیر و تیغ و سنگ بوده
سر پیراهن تو جنگ بوده
ولی شرمنده زینب دیر فهمید
که انگشتر به دستت تنگ بوده
حمیدرضا برقعی...
چنان که باید و شاید غزل غزل نشدم مست
که دست من به ضریحت در این سفر نرسیده است
من این نگاه عوامانه را نمی دهم از دست
اجازه هست بیفتم شبیه سایه به پایت؟
حمید رضا برقعی...
دلم گرفت...
محدثه جون پیام داد ازحرم امام رضاع...
گفت خیلی بیادم بوده...
.
.
.
پس من چی آقا؟؟؟؟؟؟؟؟
امشب الهام گفت که ظهر خواب دیده منو الی و آذین رفتیم مشهد...
دلم هوای مشهد روکرد...
السلام علیک یا شمس الشموس